ماجراهای تولد آقا رادین
سلام عزیز دلم تولدت مبارک جیگرم. عزیزم سال گذشته امروز آخرین روز زندگی دو نفره من و بابایی بود و فردا صبح ساعت 7:30 پسر گلم در بیمارستان آتیه چشم به این دینا گشودی و رنگ و بوی جدیدی به زندگی ما بخشیدی خدایا شکرت. عزیزم ما می خواستیم یه تولد مفصل برای یکسالگیت بگیریم ولی با مشورتی که با بابایی داشتیم تصمیم گرفتیم بگذاریم برای سال بعد به خاطر اینکه بتونی راه بری و راحت باشی بیشتر متوجه باشی و بهت خوش بگذره. ولی باز هم بیکار نبودیما من و بابایی مامان شکوفه و عمه و بچه هاش و مامانجی و البته عموهات رو برای افطاری دعوت کردیم . همون روز تصمیم گرفتیم که برات یه کیک بگیریم و حالا که دور هم هستیم یه کیکی بخوریم و خونه رو هم برات تزیین...
نویسنده :
منا
3:30